می دهم جان را برای مادرم چون جانم اوست
می شـوم خاک کف پاهای او سلطانم اوست
از تمام دردهـای بی علاج و زخـم های روزگار
از نگاه مـادرم درمــان شـوم درمـانم اوست
در میـان ایـن همه گلهـای خـوشبـویت خدا
داده ای مادر که باغ و دولت و رضوانم اوست
راه را از چـاه نشــانم داده ای زیبـا سـرشت
رسـم و آییـنِ محبت مـادرم ، ایمـانم اوست
در سـرش چیزی ندیدم جـز فداکاری و عشق
در نگاهش مهرسویِ چشمم از چشمان اوست
واجبـاتش را فــدای پــاره ی تـن مـی کند
وصلهِ قلب من و نبض و سر و سامانم اوست
سایـه اش بـاشد همیشه بر سرم مهر آفرین
ســوره ی پـاکِ نجابت علتِ احسانم اوست
تـا نفـس دارم کنیــزی می شـوم دردانـه را
تـاج سـر باشد صفـای سینه و پیمانم اوست
دارم از ذکر و دعـای مـادرم هر چه که هست
دیگرم چیزی نمی خواهم شفیع جانم اوست
او تمـامی آبرو و عشـق و ایمان است و نـور
امتحانش داده با جان ، آتش حرمانم اوست
روی ماهش چهره ام را شاد و خندان می کند
رنگ گـرم عشـق دارد سرور و انسـانم اوست
مــادرم تنهـــا نگین و دُرِ کمیـاب من است
می پـرستم مــادرم را بـرکت دامـانم اوست